سلبریتی ها چگونه در سیاست پیروز شدند؟ خوب یا بد فقط كاری كن در رسانه ها دیده شوی!
به گزارش نیو وبلاگ روسو جایی نوشته بود: «بازیگران نباید نامزد انتخابات شوند، چون شاید بدون هیچ تخصصی و فقط با بهره گیری از تکنیک های متقاعدکننده کنترل مملکت را به دست بگیرند». جای روسو خالی. مدتی قبل، وقتی کسی در کنسرتِ کانیه وست باعصبانیت کفشی به سمت او پرتاب کرد، کانیه هم آنرا برداشت، امضا کرد و برایش پس فرستاد. او گرچه نامزد انتخابات نیست، اما کارش الگوی سیاست مداران سلبریتی است: منفور یا محبوب، کاری کن در رسانه ها دیده شوی، نمایشی حرفه ای راه بینداز و دست آخر قدرتمندترین فرد جهان شو.
فصلنامه ترجمان - ترجمه الهام آقاباباگلی: دونالد ترامپ قدرتمندترین فرد در جهان و مهم ترین سلبریتی دنیاست. امروزه تفاوت این دو کم و کمتر شده است و قدرت و شهرت در حال تبدیل شدن به یک چیزند. اگر کانیه وست بخواهد نامزدی خودرا در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ از طرف حزب دموکرات اعلام نماید، هیچ کس نمی تواند مانعش شود، نه مطبوعات، نه کارمندان حزب و نه حتی برنامهی تلویزیونی «پخش زندهی شنبه شب». سلبریتی های دیگر هم علناً در فکر این طور امکانات اند، امکاناتی که موقعیتشان در اختیارشان گذاشته و تازگی دارند. در تک گویی آغازین برنامهی «پخش زندهی شنبه شب» هفتهی گذشته، دواین جانسون و تام هنکس نامزدی خودرا برای ریاست جمهوری اعلام نمودند. داشتند شوخی می کردند، اما جانسون (که به راک مشهور است) در برنامه های دیگر در مورد امکان نامزدی اش مصمم تر بود و می اظهار داشت: «ایدهی رئیس جمهورشدن و ایجادکردن تأثیری مثبت و واقعی و تغییری جهانی وسوسه کننده است». بهرحال، در آمریکای قرن بیست ویکم، نامزدشدن واقعی برای مقام ریاست جمهوری به آسانی امکان دارد از دل یک شوخی به بار بیاید. آیا کسی هست که تصور کند چنانچه راک به رقابت ریاست جمهوری وارد شود، یک سناتورِ فقط موفق بتواند او را به مبارزه بطلبد؟ سیاست آمریکا دارد به چیزی تبدیل می شود که باید پس از مشهورشدن به آن مشغول شد.
انتخاب ترامپ اختتام سیاست سنتی تلقی می شود. البته که این انتخابْ اختتام چیزهای بسیاری است. اما درعین حال شروع هم به حساب می آید. ناظران سیاسی در واشینگتن، حتی پس از اینکه سال ها شاهد نمایش ترامپ بوده اند، از دولت جدید گیج و غافلگیر شده اند. درواقع، به این دلیل مبهوت شده اند که هیچگاه سلبریتی ها را به چشم چیزی جز مزاحمتی برای سیاست واقعی ندیده اند. سیاست واقعی یعنی جلب حمایت همگانی برای سیاست گذاری ها و به تصویب رساندن آنها. سلبریتی ها مادون سیاست مداران اند؛ سیاست مداران اند که تاریخ و اقتصاد و علوم سیاسی و حقوق خوانده اند، نه «مرد مجرد». اما متأسفانه برنامهی «مرد مجرد» برای مردم آمریکا مهم تر از تاریخ یا اقتصاد یا علوم سیاسی یا حقوق است. دونالد ترامپ مخلوق ایدئولوژی یا حزب نیست. هیچ عقیدهی راسخ یا وابستگی متعصبانه ای ندارد. هیچ گاه متعلق به دستگاه حکومتی نبوده است. حتی حقوق دان هم نیست. کارزار انتخاباتی اش و، به همان اندازه، مقام ریاست جمهوری اش سرگرمی محض بوده است. دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکاست، چونکه در تلویزیون نقش رئیس جمهور آمریکا را بازی می کند.
دولت ترامپ یک آشوب محض است. سرگرمی آفرینی اش هم بسیار ابتدایی است. گاهی علناً ناپخته ترین فرمول موجود را به کار می گیرد: دو نامزدِ تصاحب یک کرسی خالی در دیوان عالی را به واشینگتن می آورد و درست مثل برنامهی «کارآموز». انتخاب خودش را در ساعات پربینندهی تلویزیون اعلام می کند. تلویزیون واقع نما همیشه با خشونت رونق پیدا می کند. پس چرا عملکرد رئیس جمهور تلویزیون واقع نما طور دیگری باشد؟ امکان دارد، در واشینگتن، اشتباه کردن و از بحرانی به بحران دیگر رسیدن فاجعه باشد، اما دست کم ده سال است که تعریف موفقیت در تلویزیون واقع نما همین است. خودشیفتگی بیمارگون، در فضای رسانه ای ما، استراتژی کارآمدی است.
جی روزن، استاد روزنامه نگاری دانشگاه نیویورک، در سخنرانی اخیرش اذعان کرد: «به نظر می رسد، در سپهر دموکراسی های غربی و به عللی که دقیقاً قابل درک نیستند، قیدوبند واقعیت بسیار ضعیف تر شده است». این علت ها را شاید روزنامه نگاران سیاسی درک نکنند، اما برای هر کسی که فرهنگ عامه را دنبال می کند موضوع کاملاً روشن است. تلویزیون واقع نما و رسانه های اجتماعی و فرهنگ خطرناک و جدیدِ سلبریتی، که از ترکیب این دو به وجود آمده، ۱۵ سال است که مشغول نابودکردن واقعیت اند. قدرتمندترین اَشکال فرهنگ عامه آن هایی اند که می توانند داستان های باورکردنی ای خلق کنند که بر واقعیت غلبه کنند. یا می توان این طور اظهار داشت که اگر کُشتی کج حرفه ای را نمی فهمید، نمی توانید اتفاقاتی را که امروز در سیاست آمریکا رخ می دهد درک کنید. سازندگان برنامهی کشتی جهانی (دابلیو. دابلیو. ای)، بسیار قبل تر از دیگران، به تمایز دوگانهی واقعی-جعلی و اصیل-غیراصیل پی بردند. آنها متوجه شدند که بازار، با کمال میل، واقعیت را با احساس اصالت تاخت می زند. در برنامهی عصر برخورد، که از اواخر دههی ۱۹۹۰ شروع شد، دابلیو. دابلیو. ای مرز تفسیر و کنش را مبهم کرد. کنش خارج از رینگ همیشه از کنش داخل آن سرگرم کننده تر بود. به این مفهوم که خط داستانْ عملکرد خودِ ماشین سرگرمی را به پی رنگ داستان تبدیل کرد. مثلاً، «حال گیری مونترال»، در سال ۱۹۹۶، رقابت را از داخل رینگ به پشت صحنه برد و خود کمپانی را به مثابهی یک صحنه به حساب آورد. اخبار جعلی اصلی همین بود.
وقتی جمعیت در کارزار انتخاباتی ترامپ رسانه ها را هو کرد، خبرنگارانی که این نیش و کنایه ها به آنها حواله می شد معتقد بودند که شاهد احیای مجدد فاشیسم اند، به این دلیل که در مدرسه فیلم هایی دربارهی تجمعات فاشیستی دیده بودند، ولی هیچگاه در مسابقهی کشتی شرکت نکرده بودند. جمعیت در تجمعات ترامپ به شکل بی سابقه ای احساس راحتی می کرد، چونکه از پیش می دانست که این تجمعات چگونه عمل می کنند. جمعیت به هوکردن صاحبان قدرت عادت داشت. از نظر مردم آمریکا، روزنامه نگاران ناظرانی بی طرف نیستند، بلکه بازیگرانی در نمایش اصالت اند. روزنامه نگاران به عهده گرفتن این نقش را انتخاب نکرده اند، بلکه این امر فقط واقعیتی است از تلقی تحریف شدهی روزنامه نگاران. این نقشی است که روزنامه نگاران در نمایش سلبریتی های تلویزیون واقع نما بازی می کنند، نقشی که حالا نمایش سیاست را هم در خود جذب کرده است.
کشتی انسان را به دو گونهی شخصیتی تقسیم می کند: شخصیت های مثبت و منفی. شخصیت های مثبت معمولاً بازنده های آمریکایی اند که از قوانین پیروی می کنند و شخصیت های منفی خارجی های مقتدر و قوی. هالک هوگان شخصیت مثبت و شیخ آهنین شخصیت منفی بود. اما چنین وضعیتی هیچگاه ثابت نیست. بزرگ ترین ستارهی همهی دوران استون کولد استیو آستین است که درمقام شخصیت منفی آغاز کرد و به شخصیت مثبت تبدیل شد. این پروسه را چرخش می نامند. چرخش امکان دارد ناگهانی یا دشوار باشد یا تغییری آرام در طول زمان باشد که به آن چرخش ملایم می گویند. این هم امکان دارد که در یک مسابقه دو چرخش روی دهد، یعنی شخصیت منفی به مثبت و شخصیت مثبت به منفی تبدیل گردد. استیو آستین و برت هارت یکی از مشهورترین چرخش های دوگانه را در ۱۹۹۲ در رسلمانیا ۱۳ در شیکاگو اجرا کردند. وینسنت مک ماهون، مالک و تهیه کنندهی دابلیو. دابلیو. ای، درمقام گزارشگر مثبت آغاز کرد و نقش مالک دابلیو. دابلیو. ای را ایفا کرد و خودش به کشتی گیر بدل شد و به سادگی از شخصیت مثبت به منفی و برعکس تبدیل شد. بنابراین، مرز واقعیت و خیال باید بیشتر و بیشتر مبهم شود تا سلطهی توهم حفظ شود. هرچه بیننده بیشتر توهم بخواهد، افسانه قدرتمندتر می شود.
سیاست آمریکا در سال ۲۰۱۷ پی رنگ روایت کشتی است و کشتیْ پی رنگ روایت سیاسی است. دونالد ترامپ در سال ۲۰۰۷ در برنامهی دابلیو. دابلیو. ای، در نبرد میلیاردرها، شرکت کرد و سَرِ وینس مک ماهون را تراشید. حالا لیندا مک ماهون، همسر وینس، رئیس ادارهی کسب وکارهای کوچک است.
طرفداران کُشتی احمق نیستند و حامیان ترامپ هم همینطور. می دانند که دارند نمایش تماشا می کنند. لذتشان از باورکردن نمایش حاصل می شود، گرچه در جایگاهی فراتر از باورکردن نمایش قرار دارند. حامیان ترامپ از او خوششان می آید، گرچه از بیشتر چیزهایی که می گوید متنفرند. از چه راه دیگری امکان دارد ترامپ، بااینکه به اسرای جنگ توهین می کند، از حمایت شدید ارتش برخوردار شود؟ از چه راه دیگری امکان دارد حمایت اکثریت زنان سفیدپوست را به دست آورد درحالی که با کلمات رکیکی آنها را خطاب می کند؟ لذت باورکردن در عین باورنکردن نه به ایالت قرمز ربط دارد و نه به ایالت آبی. تلویزیون واقع نما دقیقاً به همان شیوهی کشتی عمل می کند. داستانی می آفریند که بر واقعیت غلبه می کند و روایت هایش شخصیت هایی دارند که متناوباً منفی و مثبت می شوند. نخستین قسمت مجموعهی «پابه پای خانوادهی کارداشیان ها» دربارهی پیامد ویدئوی خصوصی خانگی کیم بود که محتوای جنسی داشت. کیم در «انظار عمومی»، در «برنامهی تایرا بنکس» عذرخواهی نمود، اما در خلوت برای خواهرانش اعتراف کرد که علت ساختن آن ویدئو این بود: «تحریک شده بودم و دلم خواست». سلبریتی تلویزیون واقع نما باید موقعیتی برای ستایش و نکوهش فراهم آورد، یعنی آمیختگی بین فرد مطرود و مشهور، بین منفور و محبوب. دونالد ترامپ روی این خط زندگی می کند.
درست است که تلویزیون واقع نما، دقیقاً قبل از انتخاب ترامپ، به جناح راست متمایل شد -مثلاً «خاندان مرغابی»، «خانوادهی گاسلین»، «مرگ بارترین صید»- اما جعلی بودن و تقلب آگاهانه است که برنامهی «کارآموز» و «افراد باتلاقی» و «زندگی ۳۰۰ کیلویی من» و بقیهی برنامه ها را پیش می برَد. تعریف جورج اورول از دوگانه اندیشی توصیف دقیقی از پروسه روانی تولید و مصرف تلویزیون واقع نما می دهد:
گفتن دروغ از روی عمد و درهمان حال صمیمانه به آن باورداشتن؛ به فراموشی سپردن هر واقعه ای که دست وپاگیر شده است و آنگاه در صورت نیاز بیرون کشیدنش از وادی نسیان؛ انکارکردن وجود واقعیت عینی و در همه احوال به حساب آوردن واقعیت انکارشده.
بینندگان می دانند که تهیه کنندگان باید از مرد مجرد در حین راه رفتن و اندیشیدن به زندگی عشقی اش، در «خلوت» از هر دو سمت، فیلم بگیرند. آنها میکروفون را هنگام راه رفتنش می بینند. اما این دانستن لذتشان را خراب نمی نماید. نیازی به برادر بزرگ نیست تا دوگانه اندیشی را به مردم آمریکا تحمیل کند، چونکه دوگانه اندیشی پایهی موفق ترین سرگرمی های آنان است.
رقبای ترامپ باید متوجه این مورد بشوند که، تا وقتی تلویزیون واقع نما شیوهی جاری سیاست آمریکاست، همه چیز در سیالیتِ روایت خلاصه می شود و واقعیت و توهم مترادف یکدیگر می شوند. شخصیت منفی امکان دارد مثبت شود و باردیگر منفی شود. صاحبان قدرت امکان دارد بیگانه شوند و باردیگر به صاحبان قدرت تبدیل شوند. میزان رضایت از ترامپ از نظر تاریخی کم است. کسانی هستند که امکان دارد از این مسئله آرامش یابند، اما باید به یاد داشته باشند که ترامپ به تأیید نیاز ندارد. به توجه نیاز دارد. بالأخره شخصیت های منفی هم پرطرفدارند.
قوانین سیاست شهرت با قوانین سیاست سنتی متفاوت می باشد. ترامپ نوه هایی دارد که به شعائر یهودیان ارتدکس عمل می کنند، اما خودش قهرمانِ سازمان کوکلاکس کلان است. اگر او را نمایندهی یک سازمان سیاسی یا یک ایدئولوژی بدانیم، این مسئله اصلاً با عقل جور درنمی آید. اما اگر او را شومن بدانیم مسئله کاملاً با عقل جور درمی آید. نکتهی اصلیِ سیرک این است که همه عاشقش اند و در همهی شهرها خریدار دارد.
بارزترین تفاوت سیاست سنتی و سیاست شهرت نحوهی برخورد با رسوایی است. نسل اندرنسل، مسئلهی اصلی سیاست مداران این بود که از رسوایی اجتناب کنند، درحالی که نقش مطبوعات برملاکردن رسوایی های ترامپ بود. باوجوداین، مقابل بیل کلینتون، به خاطر رابطه ای که فقط از سر رضایت بود، اعلام جرم شد. دو دهه بعد، ویدئویی از یکی از نامزدهای ریاست جمهوری درز کرد که در آن ارتکاب به جرائم جنسی را، با جزییات و آب وتاب، توضیح می داد. ولی این ویدئو برای خارج کردن او از رقابت انتخاباتی کافی نبود. باز هم چیزی که در سیاست سنتی با عقل جور درنمی آید در قالب فرهنگ سلبریتی کاملاً منطقی است. رسوایی همیشه خاستگاه سلبریتی ها بوده است. به عقیدهی بیشتر تاریخ نگاران، نخستین سلبریتی مدرن لرد بایرون بود، کسی که «با شناختنش» متوجه می شدید «مجنون، بدذات و خطرناک» است. خوانندگان بایرون باور داشتند که او با خواهرش زنا کرده است. این مسئله فقط او را جذاب تر کرد و آثارش را پرطرفدارتر. رسوایی به ترامپ کمک می نماید، چونکه رسوایی سلاحِ جنگی است که بر سر جلب توجه درمی گیرد.
ترامپ می داند -یا به بیان دقیق تر با تجربهی زیادی که دارد حدس می زند- تا وقتی که چهره اش در رسانه ها به نمایش درمی آید تأثیرگذاری اش ادامه دارد. شهرت همهی اَشکال دیگر فرهنگ را همان گونه از میدان به در می کند که قدرتِ تصویر و داستانِ نوشته شده قدرت ایده ها را از میان می برد. دونالد ترامپ به تکثیر گستردهی تصویر چهره اش اتکا کرده، و این اتکا تا اینجا کاملاً موجه بوده است. کاری که دونالد ترامپ می کند مؤثر است و برای هر کسی که از او پیروی کند هم مؤثر خواهد بود. سیاست شهرت، که به ترامپ اختیار داده است، محافظه کار یا لیبرال نیست. جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا، ترقی خواهی است که از همین تکنیک ها استفاده ای هوشمندانه کرده است. ویدیوهای پربینندهی او با پانداها بحث های سنتی دربارهی سیاست را کمابیش بی مورد کرده است. درواقع، کل تشکیلات قدرتمند در جناح راست -کل این به کارگیریِ پیچیدهی شهرت به سود سیاست انتخاباتی- در مقایسه با ظرفیت دخل و تصرف رسانه های جناح چپ هیچ، مطلقاً هیچ، است. این ظرفیت کمابیش بی استفاده مانده است.
اگر از فاشیسم در آمریکا می ترسید، نگران دونالد ترامپ نباشید. نگران مارک زاکربرگ باشید. ویلیام راندولف هرست، در اوج کارش، ۳۰ روزنامه را اداره می کرد. زاکربرگ، در آمریکا، کنترل حدود دوسوم دسترسی به اخبار را در اختیار دارد. او نه فقط شیوهی اصلی تعیین هویت دیجیتالِ تقریباً همهی شهروندان را اداره می کند، بلکه در معنای واقعیِ کلمه ابزار تغییر الگوهای خُلقی و مخارج ملت را هم در دست دارد.
پی. تی. بارنم، مدیر برجستهی سیرک بارنم و بیلی، در سال ۱۸۸۰ به نیویورک سان اظهار داشت: «بگذارید سرگرمی های ملت را فراهم کنم. برای این کار به قواعد اندکی نیاز دارم». نورمن میلر در جستارش، «سوپرمن به سوپرمارکت می آید»، اشاره می کند در گردهمایی دموکرات ها در سال ۱۹۶۰ حزن عجیبی دید که تا وقتی که جان اف. کندی را شخصاً ندیده بود به نظرش منطقی نمی آمد:
متوجه علت حزنی شدم که گردهمایی را فراگرفته بود. این حزن سرانجام ساده شده بود: دموکرات ها می خواستند مردی را نامزد کنند که، فارغ از میزان جدی بودنِ احساس تعهد سیاسی اش، بازیگر گیشه ایِ بزرگی قلمداد می شد و نتایج این امر گیج کننده بود و ارزیابی کردن آنها هم اصلاً آسان نبود.
حالا ما در جهانی زندگی می نماییم که بارنم و میلر پیشبینی کرده بودند. آمریکا به نمایش سالاری تبدیل گشته است. سلبریتی ها بر ما حکمرانی می کنند. اینکه شخص ترامپ در قدرت باشد یا نه این واقعیت را تغییر نمی دهد.
سربرآوردن رسانه های اجتماعی فقط دامنهی دسترسی و سلطهی سلبریتی را زیاد می کند. رسانه های اجتماعی نمایش منحرف کنندهی واقعیتِ شخصیت های منفی و مثبت را به زندگی های خصوصی ما وارد می کنند؛ هر کس به ستارهی کوچکِ هستیِ خود تبدیل می شود. رسانه های اجتماعی درست مثل کُشتی اند: جنگجویان دربرابر سیاست آینده، باید مطمئن شوید که مالک لنگه کفشی هستید که به سمت شما پرتاب می کنند ترول ها. و الان ترول ها در حال بردن اند. جستار جف گیسی در سال ۲۰۱۵ دربارهی «جنگ ممتیک» شرایط جنگ فرهنگی جدید را دقیقاً شرح می دهد. گیسی، که یکی از نظریه پردازان گروه متفکران ناتوست، تکنیک هایی را بررسی نموده که عاملان راست بدیل در انتخابات ۲۰۱۶ برای انتشار اخبار جعلی به کار گرفتند. باوجوداینکه او تصور می کرد که این استراتژی ها نه مقابل دموکرات ها که مقابل داعش به کار می روند، رویکرد یکسان بود:
شخص می تواند مأموران عضوگیری داعش را اغوا کند و گول بزند (به عبارت دیگر «هویت جعلی دیجیتال»)، مثل کاری که سه دختر روس در اوایل سال ۲۰۱۵ کردند. شخص می تواند از قدرت پروپاگاندای عضوگیری آنها بکاهد و این کار را با به کارگیری اسامی کاربری جعلی داعش بکند و تالار آینه ای بسازد که هواداران و مأموران عضوگیری را سردرگم کند. می تواند افرادی را که در شبکهی تامین بودجهی داعش اند، ازجمله اعضای خانواده هایشان را، رسوا کند و برایشان مزاحمت ایجاد نماید. حتی می تواند از تعصبات، ترس ها، و ریاکاری های داعش بهره برداری کند و کمک کنشگران حقوق همجنس گرایان را در سرتاسر جهان جلب نماید تا مثلاً هشتگ #داعش همجنس گراست را بسازد و این هشتگ را منتشر کند. ایده این است که داعش را به روشی بی اعتبار و استهزا کنند که جاذبه اش را برای اعضای جدید تضعیف کند.
روسیه، مخصوصاً در کمپین انتشار اخبار جعلی مقابل اوکراین، مدل سادهی گیسی را با صفحه های ویکی پدیا و مشارکت رسانه ای و ویدیوهای جعلی به کار گرفت. تبحریافتن در به کارگیری تکنیک هایی که گیسی شناسایی کرده دشوار نیست. مسئله فقط خواستن است. مارشال مک لوهان یک دفعه اظهار داشت: «جنگ جهانی سوم جنگ چریکی اطلاعات است که در آن هیچ تقسیم بندی ای بین مشارکت نظامیان و غیرنظامیان وجود ندارد». مثل همیشه در آن زمان دیوانه به نظر می رسید، اما ایده هایش خیلی زود تحقق یافت.
درکل، جناح چپ هیچ گاه فصل مشترک سیاست و فرهنگ را درک نکرده است، برخلاف این واقعیت که همهی تولیدگران فرهنگی به چپ گرایش دارند یا این طور ادعا می کنند. فرهنگ چپانی را به یاد می آورید؟ البته صنعت سرگرمی امروز بیش از همیشه بالنده به نظر می رسد. هالیوود در حالت مقاومت فرورفته است. همهی اظهارنظرهای سیاسی سلبریتی ها مقابل ترامپ است. دست کم تا چهار سال آینده، هالیوود ابراز فضیلت را به هر کسی که خریدارش است می فروشد. بیشتر منتقدان، شاخص و گمنام، باهوش و کم هوش، قبل از انتخابات سال ۲۰۱۶ آن قدر گیج بودند که باور داشتند که در میانهی قیام فمینیستی اند که رهبری اش به دست سلبریتی هاست. مثال مشهوری از کنشگریِ فرهنگ عامه را در نظر بگیرید: حضور بیانسه در اجرای بین دو نیمهی سوپربال، که رقاص هایش به گروه پلنگان سیاه ادای احترام کردند و مشت های گره کرده شان را بالا بردند تا سرپیچی شان از قدرت های موجود را نشان دهند. این اجرا، درمقام تقدیر، سیاستی بنیادستیزانه بود، یک بیانیهی مد در میانهی نبرد گلادیاتورها. ولی مهم نیست که این اجرا چه نظری ابراز کرد، چونکه هرچه گفت در خدمت نمایش سرمایه داری ورزش خونین بود. و بدن های رقصنده ها تابع نخستین قانون سیاست شهرت بود: فقط زمانی اجازه دارید نظرتان را ابراز کنید که شیءای خواستنی باشید. مسلماً این تناقض هیچ ربطی به انتخاب های بیانسه نداشت؛ این مسئله ذاتیِ خودِ ساختار شهرت است. وقتی کیتی پری برمی خیزد تا در اجتماع طرفداران هیلاری کلینتون سخنرانی کند، دلالت های ضمنی حضورش بسیار مهم تر از هر ایدهی سیاسی ای است که او درباره اش صحبت می کند. نکته، بدون اینکه به زبان بیاید، این است که حرف زنی که بدنی مثل او دارد ارزش شنیده شدن دارد.
اگر مفسران از فهم تأثیر فرهنگ بر سیاست انتخاباتی کاملاً عاجز شده باشند، منتقدان فرهنگ عامه هم، به همین میزان، از فهم این مسئله عاجز شده اند که سیاست چگونه در فرهنگ عامه حرکت می کند. فرهنگ عامه فضایی برای تحقق نوعی همانندی است که همه را به کالا فرومی کاهد. یگانه سلبریتی ای که به اندازهی کافی خودآگاه بود که این تناقض را درک کند کانیه وست بود. رجزخوانی های سیاسی اش را، در زمان انتخاب ترامپ، بحران سلامت روانی، یا درواقع فروپاشی روانی، قلمداد کردند. اما اگر آنها را بازبینی نماییم، می بینیم که آن حرف ها اظهارنظرهای فرد بسیار باهوشِ شیدایی اند که متوجه واقعیت هایی است که دیگران نمی توانند با آنها روبه رو شوند. در سن خوزه، اجرایش را متوقف کرد تا ۴۰ دقیقه وراجی کند، صحبت هایی که بیشتر شایستهی فیدل کاسترو بود. وی در این سخنرانی اظهار داشت: «رپرها فلاسفهی زمان حال اند و سلبریتی ها افراد تأثیرگذار زمان حال. کافی است به رئیس جمهور نگاه کنید. او سیاست مدار نبود و پیروز شد». زمانی که به نظر می رسید در حال پشتیبانی از ترامپ است، فردی از میان جمعیت لنگه کفشی به سمت او پرتاب کرد، اما او مدلول این حرکت را دریافت: کفش ییزی زن را امضا کرد و به او پس داد. در سیاست آینده، باید مطمئن شوید که مالک لنگه کفشی هستید که به سمت شما پرتاب می کنند.
کلیشه ای هست که می گوید اگر تاریخ را نفهمید محکومید که تکرارش کنید. شکست متقابلی هم وجود دارد: کسانی که تاریخ را مطالعه می کنند می خواهند واقعیت های حال حاضر را در طبقه بندی های تسلی بخشِ گذشته جای دهند. ترامپ فاشیست نیست. درست است که تمام فکر و ذکر ترامپ و فاشیست ها تحریف رسانه هاست، اما شباهتشان همین جا اختتام می یابد. فاشیست ها رسانه های جمعی را به مثابهی ابزاری برای وضع کردن برنامه های سیاسی به کار گرفتند. ترامپ برعکس این عمل می کند: هر برنامهی سیاسی ای که با آن موافق است در خدمت تصویر عمومی اش است. او هیچ تمایلی به ارتش یا سیاست گذاری سلامت یا ضوابط مالیاتی ندارد. یگانه چیزی که برای او اهمیت دارد این است که خودش چطور به نظر می رسد. تهدید می کند که میلیون ها نفر را از کشور بیرون می کند تا توانایی شخصی اش را القا کند. او تقدس قانون را برای افزایش میزان محبوبیتش نابود می کند. تزلزل ذاتی نمایش او به تشکیلات دولت هم وارد شده است. اگر قرار باشد کرهی شمالی با موشک اتمی به سیاتل حمله کند، نخستین پرسشی که رئیس جمهور مطرح می کند این است: «این حمله موجب می شود من در تلویزیون چطور به نظر برسم؟».
شهرت در ریاست جمهوری ترامپ نقطه ضعف بزرگی هم هست. در کنفرانس مطبوعاتی بی سروتهش در ۱۷ فوریهی ۲۰۱۷ (در همان کنفرانسی که اظهار داشته بود: «من دادوهوار راه نمی اندازم!»)، در عمل این مسئله توجه کسی را جلب نکرد که علت منطقی و آشکار این نمایش این بود که اندرو پازدر، نامزد تصدی سمَت وزیر کار، جایش را به الکساندر آکوستا بدهد. پازدر ید طولایی در زیرپاگذاشتن قوانین کار داشت، از جانب دیگر فدراسیون کارگران آمریکا و کنگرهی سازمان های صنعتی کاملاً از الکساندر آکوستا حمایت کرده بود. کل این کنفرانس نمایشی بیش نبود. آینده ای که ترامپ در آمریکا می سازد شبیه هیچ استبدادی در هیچ جای دیگری نیست. آمریکا ترکمنستان نخواهد شد. قرار نیست رئیس جمهور سی. ان. ان یا نیویورک تایمز را تعطیل کند. خطر واقعیِ زمان ما این است که ترامپ نیاز ندارد که صدای مطبوعات را خفه کند. هانا آرنت در مصاحبه ای در سال ۱۹۷۸ پرسید: «آگاه نبودن افراد است که حکومت تمامیت خواه یا هرگونه دیکتاتوری دیگر را ممکن می سازد؛ اگر آگاه نباشید، چگونه امکان دارد عقیده ای داشته باشید؟... افرادی که دیگر هیچ چیز را باور ندارند نمی توانند عزمشان را جزم کنند. نه فقط از توانایی عمل کردن بلکه از توانایی تفکر و قضاوت هم بی نصیب می مانند. و با چنین افرادی است که می توانید هر کاری دوست دارید بکنید». اما اگر به جهت اینکه درک افراد از واقعیت را از آنها بگیرید مجبور نباشید که مطبوعات را تعطیل کنید، چه؟ اگر افراد بخواهند که درکشان از واقعیت را از دست بدهند، چه؟ اگر توهم را با طیب خاطر انتخاب کنند، چه؟
لارنس دی. فینک مدیرعامل بلک راک است. بلک راک بزرگ ترین شرکت مدیریت دارایی در جهان است که ۴.۵ تریلیون دلار سرمایه در اختیار دارد. فینک هنر را یکی از «دو بازار بزرگ بین المللیِ امروز» توصیف می کند (بازار دیگر بازار املاک است). هنر بیش از هر زمان دیگری قدرتمند شده است، نه به روشی که ما تصور می کردیم قدرتمند شود. مهم نیست اثر هنری چقدر خشمناک باشد، مهم نیست وعدهی چه مقدار مقاومت را بدهد. اثر هنری برای ثروتمندان فقط چیز دیگری است که می توانند در بازار مبادله آن کنند. فرهنگ عامه در قالب همین تضادها عمل می کند. مقاومتش به سازوکار سلبریتی سازی پیوند خورده است، سازوکاری که افراد را به کالای تصویری تبدیل می کند. دست کم، باید پاپتیسم را، که به شکلی باورنکردنی ساده انگارانه است و نمود چند سال گذشته است، رها نماییم. جدی گرفتن صحبت های سلبریتی ها کار آدم های ساده لوح است. هر دقیقه یک سلبریتی متولد می شود.
روزی همهی این ها تمام می شود، همهی این توفان های توییتری در نیمه شب و اجتماعات بی سروته، کنفرانس های مطبوعاتی شان اسپایسر و صحبت های کلی آن کانوی، ایوانکا و جاستین در برادوی، کروات های چسب خورده و استیک های سوخته و دست دادن های عجیب با رهبران جهان. خواه سه سال بعد باشد، خواه هفت سال بعد، خواه زودتر، نمایش ترامپ به پایان خواهد رسید، اما مجموع شهرت-سیاست که موجب سربرآوردن ترامپ شد نه. نقطه ضعف ذاتی دموکراسی همیشه این بوده که نتیجهی انتخابات را تصویر عمومی تعیین می کند نه جوهر سیاست.
افلاطون در جمهوری در مورد جذبهی گول زنندهی شاعران و سخن دانان هشدار می دهد. روسو، در جستارش به نام «نامه ای به دالامبر در مورد تئاتر»، می گوید که بازیگران نباید اجازهی نامزدشدن برای تصاحب پستی را داشته باشند، چونکه تکنیک های متقاعدکنندهی آنها امکان دارد کنترل مصلحت همگانی را بگیرد. تغییرات فناورانه و فرهنگی ۲۰ سال گذشته این تهدیدها را، که در مراحل آغازین مطرح شده بودند، کاملاً واقعی کرده است.
این تهدید تحقق یک رؤیا هم هست. ترامپ تحریفی به رأی دهندگان آمریکایی تحمیل نمی نماید. او فقط با بازار همگام می شود. افرادی که در بین صفحه های نمایش زندگی می کنند ناگزیر افرادی را برای رهبری برمی گزینند که روی صفحات نمایش ظاهر شوند. هرچه نباشد، دموکراسی این گونه عمل می کند، یعنی شما را متوجه چیزی می کند که مردم واقعاً می خواهند. منبع ۲۱۲۱
منبع: نیو وبلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب