سنمار روایت حكیمی كه ساخت، حاكمی كه كشت

سنمار روایت حكیمی كه ساخت، حاكمی كه كشت نیو وبلاگ سنمار؛ روایت حكیمی كه ساخت، حاكمی كه كشت


نمایش «مجلس قربانی سنمار» نوشته استاد بهرام بیضایی است، شیوا جوادپور آن را كارگردانی و در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان اجرا شد. به این بهانه به این نمایشنامه نگاهی تحلیلی خواهیم كرد.

قصه سنمار را احتمالاً می دانید، تاریخ از او نامبرده است، مردی نیمه ایرانی نیمه رمی در دوره ساسانی و معروف بوده است به معمار و معماری. سوی دیگر این قصه كسی است به نام نعمان بن منذر بن امروالقیس از قبیله لخمی ها كه دودمانی عرب داشتند و در دوران ساسانی نگهبان و پاسدار مرزهای ایران بوده اند، نعمان والی و حاكم منطقه حیره در عراق امروز و در بین رودان بود. بر طبق اقوال مقرر شد پادشاه ساسانی ـ احتمالاً یزدگردـ زمستانی در این منطقه سر كند، نعمان خواست تا خورنقی ساخته شود تا درخور و شأن پادشاه ساسانی باشد و مایه آبرو و افتخار قوم و قبیله اش، او سنمار را فراخواند تا خورنق را بسازد. تاریخ می گوید چون خورنق به اتمام رسید، نعمان از هراس آنكه سنمار باشكوه تر از آن، جایی دیگر نسازد، او را از بالاترین نقطه خورنق به زیر افكند و سنمار را بكشت و این در عرب مثل شد.

مثل همیشه یك روایت كوتاه داریم، مثل مرگ یزدگرد كه تاریخ گفته بود «... پس یزدگرد به سمت مرو گریخت و به آسیابی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بكشت...» از این یك خط، بهرام بیضایی استادانه نمایشنامه ای بی نظیر ساخت، این دفعه هم از چند خطِ اشاره شده در تاریخ، بیضایی نمایشنامه ای با تمام خواست هایش بنا می كند. در آغاز بگوییم كه این نمایشنامه با آنكه آدم های بازی یا به قول نمایشنامه نویس «كسان نمایش» بسیار دارد؛ اما همچون نمایشنامه های «پرده خانه»، «سفر سندباد، فتحنامه ی كلات و...» شخصیت ها با شناسنامه نیستند بلكه نمایشنامه دو شخصیت اصلی یعنی سنمار و نعمان دارد و دیگران یا كسان نمایش درواقع آرزو و خیال، تردید و هراس، خوش بینی و بدگمانی، حرص و رأفت و... این دو شخصیت اصلی هستند كه در گفتگوها تكثیر می شوند. گاهی توده و خواست مردم هستند كه به یكی اقبال كرده و به دیگری پشت می كنند. چون همیشه بیضایی یك ستون قصه را با عشق می چیند و گنبد آن را بالا می آورد كه اینجا دختر نعمان است.

نمایشنامه سنمار با چند اثر بیضایی خط مشترك دارد «كارنامه ی بندار بیدخش»، «طومار شیخ شرزین»، «مجلس شبیه؛ در ذكر مصایب استاد نوید ماكان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» و... كه در این سه اثر بیضایی رابطه حاكمان و عالمان را پیوسته بررسی نموده و به دنبال كشف عدم ارتباط این دوطبقه باهم است. چرا حاكمان از پیشاتاریخ تا دوره تاریخی و الان با خردمندان و صاحبان فن و علم سر ناسازگاری داشته از آنان بهره برده اما آنان را از میان برمی دارند. باآنكه ضابطان علم بر آن هستند كه بنایی بسازند كه فخر و مباهاتش به امیران می رسد، چرا پاداش آنان جزاست و شكنجه و خون و مرگ؟ بهرام بیضایی اضلاعی برای این آثار طراحی می كند كه یك ضلع آن حاكمان هستند، یك ضلع آن مردمان ناآگاه كه بیشتر توده وار و با غفلت همیشه افسوس از دست دادن عالمان را می خورند اما و در زمانه حضور این نخبگان به راحتی و با دست آویزی با سنگ و چوب به جانشان می افتند، ضلع دیگر هم زنان هستند كه دربعضی موارد از پشت بر این عاشقان خسته كه با نیروی عشق می توانستند منبع خدماتی شوند، ضربه زده و ناكار می كنند. (به یاد بیاورید وقتی شیخ شرزین به بانو گفت نمی خواهم پس از تو چشمم چیز دیگری را ببیند، بانو دستور داد تا میله گداخته بر چشمان او بكشند.) این را تاكید كنم كه آثار بیضایی زن محور است و بیشتر قهرمانانش زنان هستند.

براساس روایت بیضایی در این چند نمایشنامه حاكمان دست به حذف سازندگان می زنند، مردمان از سر ناآگاهی دستیاران حاكمان هستند و زنانی كه انتقام دیگران را ایشان می گیرند.

در نمایشنامه سنمار هم تقریباً در بر همین پاشنه می چرخد( جدال نیروهای باروری و نیروهای ویرانگر)؛ اما اختلافات نعمان با سنمار متفاوت می باشد باآنكه خط اصلی یكی است. این دیالوگ بین عده ای از مردم ایستاده به پیكر بی جان سنمار را بخوانید: «یكی: خوشا مردمی كه نساختند، یا كوته ساختند، كه چون فروافتادند نه دستی شكستند نه جانی باختند! خوشا كوته اندیشی! بهتر آن كه خود از خاك برتر نگرفت؛ كه چنین واژگون نشد!/آن دیگری: حالا تویی كه ریشخند می كنی! نه! ـ اگر همه نمی ساختند جهان در آغازِ آغاز خود بود؛ بیغوله ای!»

در همین دو دیالوگ جان اصلی نهفته است، سنمار بیغوله ای را كاخ بلند ساخت به اندازه رؤیا خود، حال آنكه دیگران در كوته اندیشی خود راضی بودند. جدال همین است، نعمان وسوسه بلند پروازانه ای دارد فراتر از آنچه هست؛ اما نمی خواهد به آن اندازه كه لاف بزرگی می زند بزرگ و بزرگوار باشد. نعمان در تردیدهای بین تغییر و تصلب و تعصب مانده است و آزاداندیشی سنمار را تاب نمی آورد. اینكه سنمار ساختاری برای ساخت خورنق بنا می كند كه بر مبنای آن كارگران حقوقی دارند و از خورنق سهمی به عدالت خواهند داشت، اینكه در ازای كاری كه می كنند مزدی خواهند گرفت و غذایی خواهند خورد و خانه ای خواهند ساخت، برای نعمان گران تمام می گردد. نعمان پشت استبداد قبیله ای خود مانده است باآنكه رؤیای ساخت خورنقی را دارد بلندتر از هر عمارتی، باآنكه می خواهد در معادلات جهان پیرامونش سهم داشته باشد، اما نمی خواهد سهم جهان نوساخته را بپردازد. برای همین در پاسخ این جمله سنمار: «جهان كهنه بود و ما تازه اش كردیم!» نعمان می گوید: «من جهان را چون روزی كه خلق شده می خواهم!» نعمان با تردیدها و در بیابان خواسته و آرزوهایش درگیر است و گرفتار. او جهانی نو می خواهد بدون سازندگان آن. او محصول را می خواهد بدون حاصل كننده آن. و سرانجام آن می كند كه نباید، سنمار را از بام و گنبدی كه خود ساخته به زمین می افكند و نمی داند كه مرگ سنمار به حذف او از یادها منجر خواهدشد، برخلاف آنچه می خواست كه مردمان خورنق را به نام نعمان حاكم بشناسند.

درباره اجرای این گروه جوان چند نكته ای گفتنی است، اول اینكه برخی از تصاویری كه خلق می كنند، با عنایت به محدودیت صحنه و... قابل تحسین است؛ اما مطمئناً اثر با تحلیل تاریخی، روانشناختی و... مستحكم نشده است؛ به این خاطر میزانسن ها عمقی بصری نداشته و در لایه اول تحلیل باقی مانده است. اشتباه فاحش كارگردان البته این است كه شخصیت نعمان را از دیگران جدا نكرده و همه بازیگران آن را بازی می كنند و تنها سنمار متمایز و یگانه است، درحالی كه نعمان هم یك شخصیت است و به اندازه سنمار ارزش روایی دارد؛ اما كارگردان با نگاهی سیاه وسفید به نمایش نگریسته و سنمار را جدا كرده است. تاكید به قوم گرایی هم یك اشتباه تحلیلی است. بازیگران در این اثر بسیار زحمت می كشند تا تأثیرگذار باشند.

1397/02/18
15:08:17
5.0 / 5
4614
تگهای خبر: جهان
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۷ بعلاوه ۱
newweblog.ir - حقوق مالکیت معنوی سایت نیو وبلاگ محفوظ است

نیو وبلاگ

وبلاگ عمومی